محمد مسعود همه زندگیمون

نقاشي محمد مسعود

محمد مسعود زياداهل كشيدن نقاشي نيست چيزهايي كه ميكشه خودش ميدونه چيه با تفسير خودش     يك روز تخته نقاشيش اورد به خاله بهنازش گفت بيا نقاشي بكشيم شروع كردن به نقاشي كردن تا اينكه ديدم بهناز از من دوربين خواست تا از نقاشي محمد عكس بندازه گفتم چي كشيده گفت اسب واقعا اين دفعه اسب واقعي كشيده بود و من كلي ذوق كردم و اون تشويق كردم و پسرم شادمان بود به خاطر اسبي كه كشيده بود     ...
16 مرداد 1390

محمد مسعود و حيوانات

محمد مسعود عاشق حيوان هست   دايناسورها و شير و گربه سانان را بيشتر از بقيه دوست داره كلي حيوون اسباب بازي داره هر موقع هم با باباش بره بازار قسمت اسباب بازي يك كيسه حيوونميخره و باهاشون بازي ميكنه   از اين همه حيوان سير نميشه و بازم ميخواد علاقه زيادي به لاك پشتهاب نينجا هم داره و اسباب بازي اونها هم داره    بارها مستند دايناسورها را ديده و تعريف ميكنه به خاطر همين  علاقه اش باباش دايناسورهاي بزرگ خريد و كلي با اونا بازي ميكنه الان كه تابستون حيوونها را ميبره استخرش يا تو حياط  با اونا بازي ميكنه دست بابا رضا درد نكنه به خاطر زحماتش محمد مسعود و حيوونهايش كه الان چند برابر شده   ...
16 مرداد 1390

برف بازي

زمستان سال 89 كمي برف اومد تو كلي ذوق كردي به بابايي گفتي بريم حياط برف بازي ميخواستي ادم برفي درست كني اما اونقدر برف نيومده بود و تو كلي حال كرديو خندان بودي   ان شاالله هميشه خندان و دل شاد باشي   ...
15 مرداد 1390

اكواريوم عشق بابا رضا

محمد مسعود گلم بابا رضا عاشق ماهي و اكواريوم بوده و هست و اين اكواريوم اب شيرين را خريد و شما باهاش عكس انداختي تو ياد گرفتي به ماهي ها غذا بدي وگاهي هم دور از چشم بابا اذيتشون كني و يك دفعه نميدونم چي ريخته بودي توش كه رنگ اب عوض شده بود بابات دعوات كرد و گفت چي ريختي و تو گفتي من نريختم ولي به من گفتي يك چيزي ريختي ولي به بابا نگو اسم ماهي ها را بلد شدي و هركي ميومد خونمون اسم ماهي را ميگفتي تا بشناسند قربونت برم پسر باهوشم بعد از مدتي بابا رضا اكواريوم عوض كرد و اب شور گرفته كه عكسش بعدا ميذارم   محمد مسعود و اكواريوم اب شيرين ...
15 مرداد 1390

سفر به مشهد

مهر ماه 89               همراه با دوتا ماماني ها و بابايي لطفي و خاله بهناز و خاله بهاره و عمه شيرين و من به مشهد مقدس سفر كرديم بابارضا و عمو محمد با  ما نيومدن چون كار داشتند عمه شيرين تو ايسنا كار ميكنه از طرف انجا بهش هتل اپارتمان داده بودند وهمه باهم به مشهد رفتيم بليط هاي رفت و برگشت را بابا رضا زحمتشو كشيده بود يك قطار درجه يك برامون توسط دوستش رزرو كرده بود خيلي خوب بود شما هم حسابي جولون دادين و خوش گذراني كردي زيارتت قبول تو مشهد با بابايي بودي حرم ميرفتي و خريد ميكردي زياد هم دستور ميدادي و بابايي گوش ميكرد تادلت بخواد ماشين خريدي ...
14 مرداد 1390

عید 89

در روز ١٢ فروردین ٨٩ همراه با عمه شیرین و بچه های عمو مجتبی ریحانه و علی اصغر و عمو حمید و خانمش و بابایی عزت به اصفهان رفتیم البته صبح رفتیم شب برگشتیم چشم بابایی مشکل پیدا کرده بود بردیمش از روستاش به اصفهان که نزدیک بود تا دکتر ببیندش ماها هم باهاش رفتیم تا گشتی تو اصفهان بزنیم ما در اصفهان به سیوسه پل و پل خاجو و بازار امام ومسجد شیخ لطف اله رفتیم خیلی خوش گذشت و شما هم کلی کیف کردی محمد مسعود و باباش در مسجد     ...
13 مرداد 1390

عروسی عمو اسماعیل

  چند ماه بعد از عروسی عمو حمید عروسی عمو اسماعیل که پسر خاله منو بابا میشه و شما بهش میگی عمو دسی (میگم چرا دسی مگه بلد نیستی درست بگی تو گفتی اسماعیل بلدم ولی وقتی بزرگ شدم میگم الان من بچه ام ومیگم دسی این هم تحلیل شما) بود در اسفند ماه ٨٨ ان شاالله خوشبخت بشن و دامادی شما ان شاالله الان که این خاطره را مینویسم عمو اسماعیل داره پدر میشه خوش قدم باشه بچه اش                  محمد مسعود و بابا رضا اماده برای رفتن به عروسی     ...
13 مرداد 1390

عکسهای تولد 4 سالگی

محمد مسعود عاشق مرد عنکبوتی بودوهست به همین خاطر کیک تولدش را بابا رضا مرد عنکبوتی سفارش دادو محمد مسعود را سورپرایز کرد قربون نشستنت برم پسر گلم                                                                        عکس دسته جمعی     ...
12 مرداد 1390

تولد 4 سالگی

  تولد ٤ سالگی محمد مسعود را مفصل گرفتیم خانواده خودم و خانواده بابا رضا و دایی خودم (حسین) همراه با خانوادش و خاله خودم (معصومه ) و نوهاش ایمان و پسرش اسماعیل همراه با بانوش                 عموها و خاله های محمد مسعود و عمه شیرین هم بودند خیلی خوش گذشت و محمد مسعود خوشحال بود و کادو های زیادی گرفت                                           ...
11 مرداد 1390