محمد مسعود همه زندگیمون

تخم مرغ شانسی

محمد مسعود گلم بابایی لطفی هر شب از سر کار که میومد تو با خودش میبرد مغازه و با یک تخم مرغ شانسی برت میگردوند تو خیلی ذوق میکردی الان هم هر موقع شما دو تا از خونه غیبتون بزنه میفهمیم رفتین دوباره یک چیزی یا شانسی بخرین یواشکی میرین میدونی چرا اخه من دعواتون میکنم از بس چیز تکراری در اوردین منو کلافه کردین ولی کو  گوش شنوا   کار خودتون میکنید     ...
21 تير 1390

اولین کلماتی که گفت

پسرم در ٩ ماهگی کلماتی مثل دد و بده و نه و کلماتی دیگه را میگفتی ولی دو تا کلمه که گفتی جالب بود به جای اینکه بگی مامان و بابا میگفتی الام (الهام )و رضا  تا ١.٥ سالگی اسم ما دو تا را میگفتی  بعداز اون مدت ما شدی مامان وبابا هر وقت اسم ما دو تا میگفتی بقیه ذوق میکردند اخه خیلی بامزه حرف میزدی قربون حرف زدنت برم                ...
21 تير 1390

سفر

محمد مسعودم اولین سفری که باهم رفتیم سفر به شهر پدری بابا رضا بود که در شهر اصفهان به اسم سنجد اباد می باشد تو تا الان هم اونجا را خیلی دوست داری چون ازاد هستی و پر از  خاک ودرخت و کوه هست و تو عاشق خاک بازی و رفتن به کوه بودی و هستی هنوز که هنوزم هست هر وقت بخواهیم جایی بریم میگی بریم سنجد اباد و ما هر سال عید ١٣ روز را به انجا میریم بخاطر تو والبته بابات که عاشق اونجاست   دومین سفر مون سفر به مشهد مقدس پابوس امام رضا (ع) در سن ٩ ماهگی مانیو باباییو خاله بهناز و بهاره وعمو محمد هم با ما بودند سفر به شمال در سن ١ سال و دو ماهگی خیلی خیلی خوش گذشت همراه با خاله ها و مامانی و خاله معصومه و مامان فخری و عمه ...
19 تير 1390

عروسي خاله بهاره

گلم تو 3 ماهه بودي كه خاله بهاره با عمو محمد عروسي كردند و خاله با تو عكس انداخت تا يادگاري داشته باشن ولي عكست به من نداده پيش خودش نگه داشت ولي من از عروسي چيزي نفهميدم براي اينكه اقا همش گشنه بود و من بايد بهش شير ميدادم يا در حال رسيدگي به شما بودم ولي چي بهتر ا زرسيدن به شما بود ولي خيلي خوش گذشت و ان شالله عروسي شما گلم محمد مسعودم الان كه دارم اين را مينويسم خاله بهاره يك ني ني تو شكمش داره و دو ماه ديگه به دنيا مياره و تو همش به خاله بهاره ميگي ني ني تو دوست ندارم واگر بيايد ميزنمش ولي ميدونم سر به سر خاله گذاشتي و دختر خاله ات را دوست خواهي داشت و هواش داري خاله بهاره و عمو محمد تو را خيلي دوست دارند  بهت خيلي محبت ميكنند و...
19 تير 1390

عذر خواهي از پسملكم

  پسر نازنينم ببخش كه دير به فكر ساختن وبلاگ براي تو افتادم ولي قول ميدم خاطرات كودكيت را سريع بنويسم تا 5 سالگي را و از ان به بعد را از زبان خودت بنويسم   ...
18 تير 1390

هديه خدا

خداوندا ترا سپاس به خاطر كودكي كه بما هديه دادي محمد مسعود عزيز در تاريخ ۱۳۸۵.۳.۱۶در بيمارستان مادران توسط دكتر دادگر بدنيا امد دل همه ما را شاد كرد ...
18 تير 1390