سفر به مشهد
مهر ماه 89
همراه با دوتا ماماني ها و بابايي لطفي و خاله بهناز و خاله بهاره و عمه شيرين و من به مشهد مقدس سفر كرديم
بابارضا و عمو محمد با ما نيومدن چون كار داشتند
عمه شيرين تو ايسنا كار ميكنه از طرف انجا بهش هتل اپارتمان داده بودند وهمه باهم به مشهد رفتيم
بليط هاي رفت و برگشت را بابا رضا زحمتشو كشيده بود يك قطار درجه يك برامون توسط دوستش رزرو كرده بود
خيلي خوب بود شما هم حسابي جولون دادين و خوش گذراني كردي
زيارتت قبول
تو مشهد با بابايي بودي حرم ميرفتي و خريد ميكردي زياد هم دستور ميدادي و بابايي گوش ميكرد تادلت بخواد ماشين خريدي تازه ماماني فخري هم بي نصيب نذاشتي و تو الماس شرق به ماماني فخري گفتي پنگوئن هاي متحرك را بخر اونم خريد برات
من دعوات كردم ماماني گفت چيكارش داري بچمو خودم دوست داشتم بخرم
همه حامي تو هستند و تذكرهاي من اثر نداره
من و خاله ها و عمه شيرين به سرزمين موجهاي بي رفتيم و ميخواستم تو را ببرم اجازه ندادند اگر زير 3 سال بودي ميذاشتن ام شما ديگه مرد شده بودي نمي تونستي بيايي
خيلي دوست داشتم توميومدي اخه تو شنا را خيلي دوست داشتي ان شاالله با بابا رضا ميري در سفر بعدي
هر روز به حرم ميرفتيم و تو با بابايي به كفترهاي امام رضا دانه داده بودي و كلي ذوق ميكردي و حرم را بوس كرده بودي
و خوشحال بودي كه امام رضا را بوس كردهاي
يك خاطره بگم محمد جان از شما براي نماز مغرب به حرم رفتيم تو با من اومدي
موقع نماز شد من بهت گفتم اروم بشين پيش ما تا نماز بخونيم
ماماني فخري پادرد داره صندلي گذاشت جلوش كه روي اون سجده كنه تو هم صندلي خواستي برات اورديم تا نماز بخوني
وسطاي نماز بود كه تو رفتي پيش ماماني فخري بهش يك چيزي گفتي و برگشتي بعد از نماز ديدم ماماني فخري داره ميخنده و قربون صدقه تو ميره گفتم چي شده گفت محمد مسعود گفته به من مااني خجالت بكش چرا نشستي پاشو نمازت بخون زشته
بلند شو وايسا نمازت بخون الان مردم دعوات ميكنن كه چرا نشستي و نماز نمي خوني
تو فكر كردي ماماني نماز نميخونه در صورتيكه نشسته ميخوند
جاهايي كه رفتي متو مشهد :بازار رضا و الماس شرق و وكيل اباد و باغ وحش وكيل اباد
كلي كيف كردي هميشه خوشحال و سلامت باشي ان شاالله
حياط حرم امام رضا
هتل
الماس شرق
كلي ذوق ميكردي وقتي فواره بالا ميرفت
وكيل اباد در حال قايق سواري با بابايي
وكيل اباد فضاي سبز