محمد مسعود همه زندگیمون

پیش دبستانی

1390/7/7 12:55
نویسنده : مامان الهام
740 بازدید
اشتراک گذاری

سال تحصيلي را به همه دانش اموزان و نوگلان علم ودانش تبريك ميگويم

 

امروز 5 مهرماه 1390 سه شنبه فصل پاييز هست

امروز صبح محمد مسعود راهي پيش دبستان شد صبح ساعت 7 بيدارش كردم شروع به نق زدن كرد و بهانه گيري ميكرد كه من نميرم تو هم بايد باشي من مهد نميرم من مدرسه ميرم اخه من پيش مهد نوشتمش مدارس پيش نذاشتند و اگر هم داشتند شيفت بعد ازظهر داشتند ومن كنار خونمون مهد بابادكها بود و خصوصي هست و اسم اقا را اونجا نوشتم

خلاصه با هزار مكافات بلندش كردم من و بابا رضا باهاش صحبت كرديم باهاش و گفتيم مرد شدي و ميخواي بزرگ بشي نبايد گريه كني و بدون بهونه برو

محمد مسعود عمو حميدش خيلي دوست داره من به اون گفتم عمو حميد ميخواست بره مدرسه گريه نكرده و تازه نذاشته ماماني بره دنبالش ميگفته من مرد شدم و بچه ننه نيستم وتو نميخواد بيايي دنبالم با گفتن اينا يكم اروم شد ولي به من ميگفت تو حياط بمون تا من بيام من هم قبول كردم

از زير قران ردش كردم و صدقه گذاشتم و ماماني فرشته هم از زير قران ردش كرد و اسفند براش دود كرد و ما با هم رفتيم

داخل مهد كه رفتيم خانم مربي باهاش حال و احوال كرد بردش تو كلاس و من هم اومدم نميدونم تا الان چي كار ميكنه ايا گريه ميكنه يا سرگرمه خدا ميدونه

اميدوارم خوشحال باشه و ناراحتي نكنه و ساعت 11 بايد برم دنبالش

پسرم مثل يك تيكه ماه شده بود با لباس فرمش

boy fairy or angel animated gif

خداوند پشت و پناهش و هميشه موفق م عاقبت به خير بشه

 

 

5 شنبه جشن داشتند و با هم رفتيم و عمو منصور اورده بودند و شعر خوند و سابقه گذاشت براي بچه ها ولي محمد مسعود زياد ذوق نكرد و ميگفت بريم خونه ولي نشستيم و جايزه هم يك جا مدادي گرفت

خدا كنه عادت كنه و دوست داشته باشه بره توكل به خدا

 

اقا محمد مسعود ناراحت برای رفتن به پیش دبستانی

 

قربون اون قدو بالات برم

ماشاالله یادتون نره

 

جشن پیش دبستانیشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)