محمد مسعود همه زندگیمون

پیش دبستانی

سال تحصيلي را به همه دانش اموزان و نوگلان علم ودانش تبريك ميگويم   امروز 5 مهرماه 1390 سه شنبه فصل پاييز هست امروز صبح محمد مسعود راهي پيش دبستان شد صبح ساعت 7 بيدارش كردم شروع به نق زدن كرد و بهانه گيري ميكرد كه من نميرم تو هم بايد باشي من مهد نميرم من مدرسه ميرم اخه من پيش مهد نوشتمش مدارس پيش نذاشتند و اگر هم داشتند شيفت بعد ازظهر داشتند ومن كنار خونمون مهد بابادكها بود و خصوصي هست و اسم اقا را اونجا نوشتم خلاصه با هزار مكافات بلندش كردم من و بابا رضا باهاش صحبت كرديم باهاش و گفتيم مرد شدي و ميخواي بزرگ بشي نبايد گريه كني و بدون بهونه برو محمد مسعود عمو حميدش خيلي دوست داره من به اون گفتم عمو حميد ميخواست بره مدر...
7 مهر 1390

كلاس موسيقي

  محمد مسعود به كلاس موسيقي كودكان كه همون ارف هست ميره از اول تيرماه سال 90 به اموزشگاه پرهام ميره خانم مربيشون خانم اقبال هست و خيلي مهربونه محمد مسعود را به كلاس جذب كرده و دوست داره اخه محمد مسعود وابستگي شديد به من داره به همين خاطر كلاس موسيقي نوشتمش كه وابستگيش كم بشهو محيطي شاد هست جلسه اول سر كلاس نرفت و گريه ميكرد كه منم باهاش برم تو   منم رفتم تو و كيفم گذاشتم كه فكر نكنه ميخوام بذلرمش و برم خونه كلي من و باباش و خانم مربي و خانم مدير اموزشگاه باهاش صحبت كرد تا كمي اروم شد و تو كلاس موند الان خيلي كلاسشو دوست داره و با علاقه به كلاس ميره دوتا شعر ساعت و ترنم قشنگه را با بلز ميزنه و ميخون...
25 شهريور 1390

دختر خاله انوشا

شنبه ٥ شهریور ماه ٩٠ انو شا جان دختر خاله بهاره محمد مسعود به دنیا اومد منو محمد مسعود و بابا رضا و خاله بهناز و مامان فخری رفتیم بیمارستان مادران برای دیدن انوشا خانم الهی قربونش برم مثل فرشته ها میمونه انوشا جان دختری سفید و تپل و زیباست ماشالله محمد مسعود عاشق انوشا شده برخلاف تصورات هممون که فکر میکردیم حسودی کنه بسیار دوستش داره و مواظبش هست و هر روز روزی جچند بار بوسش میکنه الهی هر دوتون صد سال زنده و سلامت باشین الهی قربون پسر مهربون و فهمیدم برم محمد مسعود و انوشا سادات     ...
20 شهريور 1390

عکسهای اتلیه

محمد مسعود را برای تولد ٥ سالگیش بردم اتلیه عکس بندازیم عکسهای خوشگلی انداخت ولی هر چی عکاس میگفت بخند و لبخند بزن نمیتونست یا مصنوعی میخندید     نمیدونم چرا   فکر کنم جوش براش سنگین بود بیشتر ژست براش مهم بود تا خنده تو خونه خیلی خندونه ولی اونجا کشت یارش شدم یدونه از لبخندهای قشنگش بزنه اما نزد       ولی عکسهای معرکه ای شد اگر اپلود بشه همه را میزارم       ...
20 شهريور 1390

امدن بابا رضا

سه شنبه ١ شهریور ماه بابا رضا از سفر چین امد خوش امدی رضا جان محمد مسعود کلی خوشحالی کرد که باباش اومده حدود یک ربع پدر و پسر تو بغل هم بودندو همدیگر را بوس میکردند بابا رضا یک چمدون پر از اسباب بازی برای محمد مسعود اورده بود ماشین کنترلی که ادم اهنی هم میشه ماشین دیوونه ماشینی که فقط روی دیوار و ایینه راه میره هلی کوپتر بزرگ کنترلی بلبل کنترلی چند دست لباس زمستانی و شامپو دست بابا رضا درد نکنه به خاطر این همه سوغاتی
8 شهريور 1390

شب قدر

  امشب شب ١٩ ماه رمضان و به روایتی شب قدر هست نماز روزه های همه قبول باشه   از کسانی که امشب احیا میگیرن ما را از دعای خیرشون بی نصیب نذارن و عباداتتون مقبول در گاه خداوند باشد             محمد مسعودم ان شاالله امام علی علیه السلام محافظت باشد و رهرو امام علی باشی مولا جان به ما توفیق احیا این شبهای پر از فیضو برکت رابده و شفاعت ما را روز قیامت بکن در درگاه خداوند بکن مولا جان نگهدار مسافر عزیزمان رضا باش   ...
28 مرداد 1390

تولد 5 سالگی

١٦ خرداد ٩٠ محمد مسعود عزیزکم ٥ ساله شد   ان شاالله ١٢٠ ساله بشی مادر به خاطر فوت عمویم تولدش را خودمونی و بی سروصدا گرفتم فقط مامانی و بابایی و دوت خاله ها بودند و عمو مجتبی اومده بود دیدن مامانی که از کربلا اومده بود و در جشن خصوصی ما هم شرکت کردند محمد مسعود با باباش رفتند یک کیک بزرگ به شکل دلفین گرفتند و اومدند محمد مسعود کادوهای زیادی گرفت فردا تولد هم مامانی فخری و عمه شیرین اومدند و کادو دادند به گل پسرم                     محمد مسعود از بابا رضا اسکوتر و از مامانی و بابایی دفترچه حساب بانک ملیو از خاله بهاره شلوارک مارک دا...
28 مرداد 1390