محمد مسعود همه زندگیمون

اولین کنسرت موسیقی

چهارشنبه بعد از عاشورا محمد مسعود اولین کنسرت کلاس موسیقیش بود ساعت ٢ بعد از ظهر به اموزشگاه رفتیم و بچه های دیگه با مامان و بابا هاشون اومده بودند و چند تا مهمان اورده بودند محمد به من گفت به خاله بهناز زنگ بزن بیاد برای دیدن کنسرت و خاله بهناز اومد قرار بود به عنوان جایزه فلوت به انها بدیم که اماده نبود و مجبور شدیم سک سک بخریم و جایزه بدیم اول با گام دوماژور و ارپژ شروع کردند اهنگ اول ساعت اهنگ دوم ترنم قشنگه اهنگ سوم  شاپرک و حلزون اهنگ چهارم  نوایی اهنگ پنجم  چک چک باران بود بعد از کنسرت همه دست زدند و مربیشون جایزه ها را داد و بچه ها خوشحال شدند محمد مسعود در کلاس   محمد مسعو...
1 دی 1390

شعر

سلام                     چند روز به وبلاگ پسرم سر نزدم اخه با ايشون مشغول كارهاي پيش دبستاني هستيم محمد مسعود دو تا شعر ياد گرفته كه دوستشون داره و ميخونه و مربي پيشش دوست داره و راضيه شعر امام رضا را خيلي دوست داره من اين شعر تو وبلاگش مينويسم تا يادگاري بمونه اسمان مشهد روشن از پرتو نور گنبدت چون خورشيد مي درخشد از دور     مي زنم من هم پر چون كبوترهايت مي شود لانه من گنبد زيبايت اي امام هشتم چقدر خوشبويي مادرم مي گويد ضامن اهويي محمد مسعود دو بيت اخر را خيلي دوست داره و مرتب ...
9 آبان 1390

مسافرت

سلام 5 شنبه 21 مهرماه ساعت 5 صبح منو محمد مسعود و بابا رضا و ماماني فخري راهي ديار پدري رضا شديم تا هم هوايي تازه كنيم و هم به بابايي محمد مسعود (باباي رضا)سري بزنيم و ديداري تازه كنيم ساعت 12 ظهر رسيديم و تا 7 شب جمعه اونجا بوديم و راهي تهران شديم   محمد مسعود كلي حال كرد و دوست نداشت بياد خونه كيگفت نريم بمونيم اينجا خوبه اونجا كلي خاك بازي و اتش بازي كرد و كوهنوردي هم كرد لب چشمه با حيووناي اسباب بازيش كلي بازي كرد اونجا زنبورهاي بزرگي داره و محمد مسعود خيلي ميترسي از اونا كه مبادا نيشش بزنن با افكن به اين زنبورا حمله ميكرد يك تفنگ ترقه اي هم داره كه يك مورچه از دستش در امون نبود و كلي كيف كرد و بعد از يك سرما...
24 مهر 1390

کیف

  از طرف مهد به محمد مسعود کیف نارنجی باعکس هری پاتر دادند که تواون کتابها و خوراکیشون میبره و میاره محمد مسعود میگفت من این کیفو دوست ندارم رنگش دخترونه هست و عکس بن تن میخوام ولی کاریش نمیشد کرد چون اسمشو روی کیف نوشته بودند و باید همین قبول میکرد ...
19 مهر 1390

تفنگ حباب ساز

  این تفنگ بابارضا از بازار برای محمد مسعود خریده بود و گل پسر کلی ذوق میکرد و باهاش بازی میکرد و هر روز هم از باباش میخواست کفش بخرو بیار چون عرض چند ثانیه تموم میکرد کف تفنگ ...
7 مهر 1390

خوشحال بودن برای پیش دبستانی

ساعت ١١ رفتم دنبال محمد مسعود برای اوردنش از پیش دبستانی خیلی نگران بودم فکر کردم گریه میکنه و ناراحته ولی شکر خدا خوشحال بود و تو حیاط با بچه ها بازی میکرد و فرداش هم با رضایت خاطر رفت به مهد مربیشون خوب تونسته اونو جذب کنه وممنون از زحماتش البته پسرم اول سخت میگیره هر چیزی را ولی بعد خودشو با همه چی وفق میده قربون اون درک بالات برم موفق و عاقبت به خیر بشی  ان شاالله ...
7 مهر 1390