محمد مسعود همه زندگیمون

کادوهای تولد

  محمد مسعود کادوهای زیادی گرفتی ولی کادو بابا رضا و بابایی میزارم چون این دو تا خیلی دوست داشتی   کادو بابا   کادو بابایی تو  خیلی بز غاله دوست داشتی بابایی به عنوان کادو تولدت خرید ولی چون نمیشد تو خونه نگه داریم  دادیم به یکی که امکاناتش داشت     ...
23 تير 1390

تولد یک سالگی

من و بابا رضا براي جشن تولدت 1 سالگيت خيلي لحظه شماري ميكرديم ومي خواستيم جشن مفصلي برات بگيريم ولي ماماني گفت زنونه بگيريم بهتر و همه راحتر هستند  خلاصه كيك سفارش داديم ميوه و غذا هم شفارش داديم و شب قبلش بابا رضا يك عالمه لوازم تزييني و بادكنك گرفته بود و اتاق با كمك هم و خاله بهناز تزيين كرديم فردا هم با امدن مهمانها تولد گرفتيم ولي شما با ما همكاري نكردي و گريه ميكردي و خوابت ميومد و زياد نتونستم عكسهاي خوبي ازت بگيرم وخوابيدي و ادمه تولد بدون حضور شما برگزار شد وقتيكه بيدار شدي كيكت خورده شده بود و تولد تمام شده بود ولي تازه سر حال شده بودي   ولي سالهاي بعد جبران كردي و عكسهاي خوبي داري از تولدت &nbs...
23 تير 1390

نذرسقا شدن

محمد جان وقتي به دنيا اومدي ماماني نذر كرد تا 7 سالگي هر سال محرم سقا بشي وهر سال لباس سقايي موقع محرم  روز عاشورا تنت ميكنم و ميان دسته مي ري و سينه ميزني و بين بچه ها كيك وشير پخش ميكنيم ان شالله امام حسين (ع) محافظت باشد و تو هم رهرو راه امام حسين باشي و تا صد سال براي امام حسين عزاداري كني عكس سقاييت را تا امسال رابرايت ميذارم سال اول  مامانی و محمد مسعود سال دوم سال سوم         سال چهارم   ...
23 تير 1390

سفر به مشهد

عکسهای سفر به امام رضا را که برای اولین بار همراه شما گل پسر رفتیم مامان و بابا و محمد مسعود   پدر و پسر   خاله بهناز و خاله بهاره و شوهرش عمو محمد و محمد مسعود   ...
22 تير 1390

اولین عید

سلام پسرم محمد مسعود جون میدونی بهترین عید برای من و بابا کی بود عید ١٣٨٦ بود چون شما در کنار ما بودی و ٩ ماهه  بودی اولین عید زندگی تو بود ان شالله صد مین بهار زندگیت را جشن بگیری و در پناه خداوند باشی   اون عید را من و بابا رضا خیلی به در گاه خدا شکر کردیم که فرزندی سالم به ما داده و در کنارش عید را جشن میگیریم     این عکست خونه مامانی هست   ...
22 تير 1390

عکسهای قبل از یک سالگی

پسرم هر وقت این لباس می پوشیدی عمو محمد بهت میگفت قلی بیگ اخه اون زمان یک سریال نشون می داد که خنده دار بود و یکی از بازیگراش لباسی مثل تو می پوشید هر وقت تو رو تو پارکت می ذاشتم اینقدر دست و پا میزدی که حیوونا بگیری و بالاخره موفق می شدی   اینجا تازه از حمام اومدی ببین چه ژستی هم گرفتی     اینجا می خواستی سوار موتورت بشی وقتی سوارت کردم گریه میکردی چرا راه نمی ره زور میگفتی اخه هنوز بلد نبودی گاز بدی و راش بندازی               ...
21 تير 1390

تخم مرغ شانسی

محمد مسعود گلم بابایی لطفی هر شب از سر کار که میومد تو با خودش میبرد مغازه و با یک تخم مرغ شانسی برت میگردوند تو خیلی ذوق میکردی الان هم هر موقع شما دو تا از خونه غیبتون بزنه میفهمیم رفتین دوباره یک چیزی یا شانسی بخرین یواشکی میرین میدونی چرا اخه من دعواتون میکنم از بس چیز تکراری در اوردین منو کلافه کردین ولی کو  گوش شنوا   کار خودتون میکنید     ...
21 تير 1390

اولین کلماتی که گفت

پسرم در ٩ ماهگی کلماتی مثل دد و بده و نه و کلماتی دیگه را میگفتی ولی دو تا کلمه که گفتی جالب بود به جای اینکه بگی مامان و بابا میگفتی الام (الهام )و رضا  تا ١.٥ سالگی اسم ما دو تا را میگفتی  بعداز اون مدت ما شدی مامان وبابا هر وقت اسم ما دو تا میگفتی بقیه ذوق میکردند اخه خیلی بامزه حرف میزدی قربون حرف زدنت برم                ...
21 تير 1390

سفر

محمد مسعودم اولین سفری که باهم رفتیم سفر به شهر پدری بابا رضا بود که در شهر اصفهان به اسم سنجد اباد می باشد تو تا الان هم اونجا را خیلی دوست داری چون ازاد هستی و پر از  خاک ودرخت و کوه هست و تو عاشق خاک بازی و رفتن به کوه بودی و هستی هنوز که هنوزم هست هر وقت بخواهیم جایی بریم میگی بریم سنجد اباد و ما هر سال عید ١٣ روز را به انجا میریم بخاطر تو والبته بابات که عاشق اونجاست   دومین سفر مون سفر به مشهد مقدس پابوس امام رضا (ع) در سن ٩ ماهگی مانیو باباییو خاله بهناز و بهاره وعمو محمد هم با ما بودند سفر به شمال در سن ١ سال و دو ماهگی خیلی خیلی خوش گذشت همراه با خاله ها و مامانی و خاله معصومه و مامان فخری و عمه ...
19 تير 1390