محمد مسعود همه زندگیمون

اكواريوم عشق بابا رضا

محمد مسعود گلم بابا رضا عاشق ماهي و اكواريوم بوده و هست و اين اكواريوم اب شيرين را خريد و شما باهاش عكس انداختي تو ياد گرفتي به ماهي ها غذا بدي وگاهي هم دور از چشم بابا اذيتشون كني و يك دفعه نميدونم چي ريخته بودي توش كه رنگ اب عوض شده بود بابات دعوات كرد و گفت چي ريختي و تو گفتي من نريختم ولي به من گفتي يك چيزي ريختي ولي به بابا نگو اسم ماهي ها را بلد شدي و هركي ميومد خونمون اسم ماهي را ميگفتي تا بشناسند قربونت برم پسر باهوشم بعد از مدتي بابا رضا اكواريوم عوض كرد و اب شور گرفته كه عكسش بعدا ميذارم   محمد مسعود و اكواريوم اب شيرين ...
15 مرداد 1390

سفر به مشهد

مهر ماه 89               همراه با دوتا ماماني ها و بابايي لطفي و خاله بهناز و خاله بهاره و عمه شيرين و من به مشهد مقدس سفر كرديم بابارضا و عمو محمد با  ما نيومدن چون كار داشتند عمه شيرين تو ايسنا كار ميكنه از طرف انجا بهش هتل اپارتمان داده بودند وهمه باهم به مشهد رفتيم بليط هاي رفت و برگشت را بابا رضا زحمتشو كشيده بود يك قطار درجه يك برامون توسط دوستش رزرو كرده بود خيلي خوب بود شما هم حسابي جولون دادين و خوش گذراني كردي زيارتت قبول تو مشهد با بابايي بودي حرم ميرفتي و خريد ميكردي زياد هم دستور ميدادي و بابايي گوش ميكرد تادلت بخواد ماشين خريدي ...
14 مرداد 1390

عید 89

در روز ١٢ فروردین ٨٩ همراه با عمه شیرین و بچه های عمو مجتبی ریحانه و علی اصغر و عمو حمید و خانمش و بابایی عزت به اصفهان رفتیم البته صبح رفتیم شب برگشتیم چشم بابایی مشکل پیدا کرده بود بردیمش از روستاش به اصفهان که نزدیک بود تا دکتر ببیندش ماها هم باهاش رفتیم تا گشتی تو اصفهان بزنیم ما در اصفهان به سیوسه پل و پل خاجو و بازار امام ومسجد شیخ لطف اله رفتیم خیلی خوش گذشت و شما هم کلی کیف کردی محمد مسعود و باباش در مسجد     ...
13 مرداد 1390

عروسی عمو اسماعیل

  چند ماه بعد از عروسی عمو حمید عروسی عمو اسماعیل که پسر خاله منو بابا میشه و شما بهش میگی عمو دسی (میگم چرا دسی مگه بلد نیستی درست بگی تو گفتی اسماعیل بلدم ولی وقتی بزرگ شدم میگم الان من بچه ام ومیگم دسی این هم تحلیل شما) بود در اسفند ماه ٨٨ ان شاالله خوشبخت بشن و دامادی شما ان شاالله الان که این خاطره را مینویسم عمو اسماعیل داره پدر میشه خوش قدم باشه بچه اش                  محمد مسعود و بابا رضا اماده برای رفتن به عروسی     ...
13 مرداد 1390

عکسهای تولد 4 سالگی

محمد مسعود عاشق مرد عنکبوتی بودوهست به همین خاطر کیک تولدش را بابا رضا مرد عنکبوتی سفارش دادو محمد مسعود را سورپرایز کرد قربون نشستنت برم پسر گلم                                                                        عکس دسته جمعی     ...
12 مرداد 1390

تولد 4 سالگی

  تولد ٤ سالگی محمد مسعود را مفصل گرفتیم خانواده خودم و خانواده بابا رضا و دایی خودم (حسین) همراه با خانوادش و خاله خودم (معصومه ) و نوهاش ایمان و پسرش اسماعیل همراه با بانوش                 عموها و خاله های محمد مسعود و عمه شیرین هم بودند خیلی خوش گذشت و محمد مسعود خوشحال بود و کادو های زیادی گرفت                                           ...
11 مرداد 1390

ماه رمضان

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر تمام مامان های مهر بان و مسلمانان تبریک می گویم ان شاالله ماهي پر از خير و بركت در پيش داشته باشيم ...
11 مرداد 1390

عروسی عمو حمید

  تو یکی از روزهای زمستان عمو حمید ازدواج کرد شما ان موقع ٣ ساله بودی   تو هم خیلی خوشحال بودی و میرفتی و میومدی و میرقصیدی     بعد عروسی به خاطر رفت وامد زیاد سرما خوردی و این عروسی از دماغ من در اوردی پسر شیطون       ...
10 مرداد 1390

محمد مسعود عاشق ماشین و تفنگ

پسرم از موقعی که فهمیدی اسباب بازی چیه فقط با توپ و ماشین و تفنگ بازی میکردی مرتب ماشینها و تفنگهای مختلف با هر کس که بیرون میرفتی میخریدی الان هم که ٥ سالته ماشین میخوای از ماشین سیر مونی نداری به بابات میگی بخر اگر نخر به بابایی میگه اگر اون نخر به عمو حمیدت زنگ میزنی بعضی موقعها واقعا گیر میدی ول کن هم نیستی و منو عصبانی میکنی ولی کو گوش شنوا اینم عکست با تعداد کمی از ماشینهات   این تفنگ مامانی از مکه برات اورده بود که الان فقط نصف اون مونده                             ...
10 مرداد 1390