محمد مسعود همه زندگیمون

عروسي خاله بهاره

گلم تو 3 ماهه بودي كه خاله بهاره با عمو محمد عروسي كردند و خاله با تو عكس انداخت تا يادگاري داشته باشن ولي عكست به من نداده پيش خودش نگه داشت ولي من از عروسي چيزي نفهميدم براي اينكه اقا همش گشنه بود و من بايد بهش شير ميدادم يا در حال رسيدگي به شما بودم ولي چي بهتر ا زرسيدن به شما بود ولي خيلي خوش گذشت و ان شالله عروسي شما گلم محمد مسعودم الان كه دارم اين را مينويسم خاله بهاره يك ني ني تو شكمش داره و دو ماه ديگه به دنيا مياره و تو همش به خاله بهاره ميگي ني ني تو دوست ندارم واگر بيايد ميزنمش ولي ميدونم سر به سر خاله گذاشتي و دختر خاله ات را دوست خواهي داشت و هواش داري خاله بهاره و عمو محمد تو را خيلي دوست دارند  بهت خيلي محبت ميكنند و...
19 تير 1390

عذر خواهي از پسملكم

  پسر نازنينم ببخش كه دير به فكر ساختن وبلاگ براي تو افتادم ولي قول ميدم خاطرات كودكيت را سريع بنويسم تا 5 سالگي را و از ان به بعد را از زبان خودت بنويسم   ...
18 تير 1390

هديه خدا

خداوندا ترا سپاس به خاطر كودكي كه بما هديه دادي محمد مسعود عزيز در تاريخ ۱۳۸۵.۳.۱۶در بيمارستان مادران توسط دكتر دادگر بدنيا امد دل همه ما را شاد كرد ...
18 تير 1390

اولين نوه

محمد مسعود جان تو اولين نوه از طرف خانواده مادري هستي براي همين براي همه عزيزي قبل از اينكه بدنيا بيايي همه براي تو خودشون ميكشتند ماماني بابايي خيلي زحمت كشيدندبراي سيسموني تو بهترينها برات گرفتند خاله هات هم خوشحال بودند   خانواده پدريت هم خيلي خوشحال بودند مخصوصا عمو حميد وعمه شيرين همه براي بدنيا امدنت لحظه شماري ميكردند   ...
18 تير 1390

عشق بابايي به نوه اش محمد مسعود

  پسرم بابا لطفي خيلي تو را دوست داشت و دارد به حدي كه هر روز قبل از اين كه به سر كار برود اول مي امد تو را ميديد و بعد مي رفتو شب به شب هم مي امد پيشت و با تو صحبت ميكرد و تو هم با زبان قان و قون جوابش را ميدادي ان قدر لبت را غنچه ميكردي كه جوابش را بدهي كه خسته ميشدي ...
18 تير 1390

شلوغ ترين نوزاد

پسرم تو ازهمه نوزاداي ديگه بيشتر گريه ميكردي مدام ميخواستي شير بخوري تا خوابت ميرفت ماماني توميذاشت سرجات چند دقيقه بعد گريه ميكردي تا دوباره بيايي پيش من بچه هاي ديگه همه خواب بودند فقط صداي تو شنيده ميشدي اخه ميدوني اونا همشون دخمل بودند و مظلوم فقط تو پسر بودي قلدر وزورگو محمدم خواب هم از من وهم از ماماني وبقيه توي بيمارستان گرفته بودي اي كلك ميخواستي همش پيش من باشي اره موفقم شدي تا صبح پيش خودم خوابيدي منم كيف كردم . ...
2 اسفند 1389

انتخاب اسم برا ي تو

پسرم هر كسي براي تو اسمي انتخاب ميكرد يكي اسم باستاني يكي اسم عربي ولي ماماني فرشته اسم محمد مسعود انتخاب كرد ميگفت اسم اصلي امام زمان هست من وبابا رضا از اين اسم خوشمون امد وهم به احترام ماماني اين اسم را براي تو در نظر گرفتيم ان شاالله رهرو امام مهدي هم باشي ...
28 بهمن 1389