محمد مسعود همه زندگیمون

شعر

سلام                     چند روز به وبلاگ پسرم سر نزدم اخه با ايشون مشغول كارهاي پيش دبستاني هستيم محمد مسعود دو تا شعر ياد گرفته كه دوستشون داره و ميخونه و مربي پيشش دوست داره و راضيه شعر امام رضا را خيلي دوست داره من اين شعر تو وبلاگش مينويسم تا يادگاري بمونه اسمان مشهد روشن از پرتو نور گنبدت چون خورشيد مي درخشد از دور     مي زنم من هم پر چون كبوترهايت مي شود لانه من گنبد زيبايت اي امام هشتم چقدر خوشبويي مادرم مي گويد ضامن اهويي محمد مسعود دو بيت اخر را خيلي دوست داره و مرتب ...
9 آبان 1390

مسافرت

سلام 5 شنبه 21 مهرماه ساعت 5 صبح منو محمد مسعود و بابا رضا و ماماني فخري راهي ديار پدري رضا شديم تا هم هوايي تازه كنيم و هم به بابايي محمد مسعود (باباي رضا)سري بزنيم و ديداري تازه كنيم ساعت 12 ظهر رسيديم و تا 7 شب جمعه اونجا بوديم و راهي تهران شديم   محمد مسعود كلي حال كرد و دوست نداشت بياد خونه كيگفت نريم بمونيم اينجا خوبه اونجا كلي خاك بازي و اتش بازي كرد و كوهنوردي هم كرد لب چشمه با حيووناي اسباب بازيش كلي بازي كرد اونجا زنبورهاي بزرگي داره و محمد مسعود خيلي ميترسي از اونا كه مبادا نيشش بزنن با افكن به اين زنبورا حمله ميكرد يك تفنگ ترقه اي هم داره كه يك مورچه از دستش در امون نبود و كلي كيف كرد و بعد از يك سرما...
24 مهر 1390

کیف

  از طرف مهد به محمد مسعود کیف نارنجی باعکس هری پاتر دادند که تواون کتابها و خوراکیشون میبره و میاره محمد مسعود میگفت من این کیفو دوست ندارم رنگش دخترونه هست و عکس بن تن میخوام ولی کاریش نمیشد کرد چون اسمشو روی کیف نوشته بودند و باید همین قبول میکرد ...
19 مهر 1390

تفنگ حباب ساز

  این تفنگ بابارضا از بازار برای محمد مسعود خریده بود و گل پسر کلی ذوق میکرد و باهاش بازی میکرد و هر روز هم از باباش میخواست کفش بخرو بیار چون عرض چند ثانیه تموم میکرد کف تفنگ ...
7 مهر 1390

خوشحال بودن برای پیش دبستانی

ساعت ١١ رفتم دنبال محمد مسعود برای اوردنش از پیش دبستانی خیلی نگران بودم فکر کردم گریه میکنه و ناراحته ولی شکر خدا خوشحال بود و تو حیاط با بچه ها بازی میکرد و فرداش هم با رضایت خاطر رفت به مهد مربیشون خوب تونسته اونو جذب کنه وممنون از زحماتش البته پسرم اول سخت میگیره هر چیزی را ولی بعد خودشو با همه چی وفق میده قربون اون درک بالات برم موفق و عاقبت به خیر بشی  ان شاالله ...
7 مهر 1390

پیش دبستانی

سال تحصيلي را به همه دانش اموزان و نوگلان علم ودانش تبريك ميگويم   امروز 5 مهرماه 1390 سه شنبه فصل پاييز هست امروز صبح محمد مسعود راهي پيش دبستان شد صبح ساعت 7 بيدارش كردم شروع به نق زدن كرد و بهانه گيري ميكرد كه من نميرم تو هم بايد باشي من مهد نميرم من مدرسه ميرم اخه من پيش مهد نوشتمش مدارس پيش نذاشتند و اگر هم داشتند شيفت بعد ازظهر داشتند ومن كنار خونمون مهد بابادكها بود و خصوصي هست و اسم اقا را اونجا نوشتم خلاصه با هزار مكافات بلندش كردم من و بابا رضا باهاش صحبت كرديم باهاش و گفتيم مرد شدي و ميخواي بزرگ بشي نبايد گريه كني و بدون بهونه برو محمد مسعود عمو حميدش خيلي دوست داره من به اون گفتم عمو حميد ميخواست بره مدر...
7 مهر 1390

كلاس موسيقي

  محمد مسعود به كلاس موسيقي كودكان كه همون ارف هست ميره از اول تيرماه سال 90 به اموزشگاه پرهام ميره خانم مربيشون خانم اقبال هست و خيلي مهربونه محمد مسعود را به كلاس جذب كرده و دوست داره اخه محمد مسعود وابستگي شديد به من داره به همين خاطر كلاس موسيقي نوشتمش كه وابستگيش كم بشهو محيطي شاد هست جلسه اول سر كلاس نرفت و گريه ميكرد كه منم باهاش برم تو   منم رفتم تو و كيفم گذاشتم كه فكر نكنه ميخوام بذلرمش و برم خونه كلي من و باباش و خانم مربي و خانم مدير اموزشگاه باهاش صحبت كرد تا كمي اروم شد و تو كلاس موند الان خيلي كلاسشو دوست داره و با علاقه به كلاس ميره دوتا شعر ساعت و ترنم قشنگه را با بلز ميزنه و ميخون...
25 شهريور 1390

دختر خاله انوشا

شنبه ٥ شهریور ماه ٩٠ انو شا جان دختر خاله بهاره محمد مسعود به دنیا اومد منو محمد مسعود و بابا رضا و خاله بهناز و مامان فخری رفتیم بیمارستان مادران برای دیدن انوشا خانم الهی قربونش برم مثل فرشته ها میمونه انوشا جان دختری سفید و تپل و زیباست ماشالله محمد مسعود عاشق انوشا شده برخلاف تصورات هممون که فکر میکردیم حسودی کنه بسیار دوستش داره و مواظبش هست و هر روز روزی جچند بار بوسش میکنه الهی هر دوتون صد سال زنده و سلامت باشین الهی قربون پسر مهربون و فهمیدم برم محمد مسعود و انوشا سادات     ...
20 شهريور 1390

عکسهای اتلیه

محمد مسعود را برای تولد ٥ سالگیش بردم اتلیه عکس بندازیم عکسهای خوشگلی انداخت ولی هر چی عکاس میگفت بخند و لبخند بزن نمیتونست یا مصنوعی میخندید     نمیدونم چرا   فکر کنم جوش براش سنگین بود بیشتر ژست براش مهم بود تا خنده تو خونه خیلی خندونه ولی اونجا کشت یارش شدم یدونه از لبخندهای قشنگش بزنه اما نزد       ولی عکسهای معرکه ای شد اگر اپلود بشه همه را میزارم       ...
20 شهريور 1390